explorer blog

خاطرات من !!! - تولید ملی ،حمایت از کار وسرمایه ی ایرانی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوندا آرامشی عطا فرما تا بپذیرم آنچه را که نمی توانم تغییر دهم شهامتی تا تغییر دهم آنچه را که می توانم و دانشی که تفاوت آن دو را بدانم
کل بازدیدها:----117543---
بازدید امروز: ----7-----
بازدید دیروز: ----3-----
خاطرات من !!! - تولید ملی ،حمایت از کار وسرمایه ی ایرانی
  • درباره من
  • لوگوی وبلاگ
    خاطرات من !!! - تولید ملی ،حمایت از کار وسرمایه ی ایرانی

  • پیوندهای روزانه
  • مطالب بایگانی شده
  • لینک دوستان من
  • لوکوی دوستان من
  • اوقات شرعی
  • اشتراک در وبلاگ
     
  • آوای آشنا
  • خاطرات من !!!
    نویسنده: فروزان جعفریان شنبه 86/2/15 ساعت 9:32 عصر

         ((  من علمنی حرفا فقد صیرنی عبدا ))

      سال تحصیلی جدید تازه آغاز شده بود ومن بر خلاف همه معلمان که با چهره ی گشاده سر کلاس می روند باید جدی وخشن می بودم چرا که کار با بچه های استثنایی کمی با بچه های عادی متفاوت است .

    خلاصه سرکلاس رفتم وبا دیدن چهره ی بچه ها اول کمی جا خوردم .بچه که چه عرض کنم پسران کلاس چهارم که البته سنین بچه ها در مدارس ما متغیر است از 6سال تا 19 سال !!!!!

    خوب همان روز اول به بچه ها گفتم که چقدر به انضباط اهمیت می دهم وچقدرانجام  تکالیفی که به آن ها می دهم برایم مهم است .

    واین که از فردا قبل از ورود من به کلاس دفاتر روی میز باشد.

    روز اول،دوم،سوم.....خبری از انجام صحیح تکالیف یا اجابت درخواست من نبود .این بود که برخوردجدی تری کرده وگفتم که اگر فردا تکالیف آماده نباشد چنین می کنم وچنان می کنم...

    فردای آن روز به محض ورود به کلاس همه ساکت آرام بودن وبه نظر بچه های حرف گوش کنی می آمدند.ضمن این که دفاتر هم روی میزم بود.

    آفرینی گفتم وپیروزمندانه مشغول دیدن تکالیف شدم .دفتر اول ،دوم (پچ پچ بچه ها ونگاه های زیر چشمی انها)

    دفتر سوم و..............................ناگهان موجود زشتی که سنگینیش را احساس کردم روی دستم افتاد .!!!!!!!!!!

    بچه ها یک سووووووووووسک بزرگ لای دفاتر گذاشته بودند.

    نمی دانم چهههههههطوری ؟ولی خودم را کنترل کردم !پنجره را باز وآن موجود زشت را بیرون انداختم.

    بچه ها گفتند:خانم اجازه نترسیدی؟

    گفتم:نه!حالا این سوووووووسک این جا چکار می کرد .

    گفتند:می خواستیم خوشحالتان کنیم!!!!!!!

    گفتم:من این طوری نه خوشحال می شوم ونه می ترسم!!!!!!!!!!  بعد هم به بهانه ی شستن دستهایم بیرون آمده ورنگ رخم را که در

    آینه دیدم تازه فهمیدم که چطور شده ویک دل سیر گریه کردم!

    وتا امروز هرگز چیزی را خشن از بچه ها نخواسته ام وهمیشه سعی کرده ام که با هر دانش آموزی با روش خاصی برخورد کنم.

     


    نظرات دیگران ( )


  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • چند دوبیتی به مناسبت حماسه ی نهم دی 88
    نهم دی ماه نماد بصیرت و آگاهی ملت شریف ایران است.
    آخ که این ضرب المثل ها در جای خود چه مفهومی دارند!!!
    داستان دو برادر مهربان
    فرض کن حضرت مهدی ( عج) ...
    تولید ملی ، خود کفایی ، حمایت از تولید کنندگان داخلی
    سپاسگزاری اکنون وهمین جا...
    تسلیت به خانواده ی همکاران ازدست رفته ام...
    زود قضاوت نکنیم ...
    عصر جمعه شد و...
    وااااااااااااااای خدا من خیلی شاکیم!
    روز جهانی معلولین مبارک
    ردپا
    عکس های زیبایی از طبیعت
    آغازی دوباره...
    [عناوین آرشیوشده]

    script language="javascript" type="text/javascript" src="http://night-skin.com/light/js/light10.js">